کد مطلب:162493 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

صباحی بیدگلی
حاجی سلیمان بید گلی كاشانی، شاعر اواخر قرن دوازدهم و آغاز قرن سیزدهم هجری، در بیدگل از اعمال كاشان متولد شده است. وی مداح آغا محمدخان قاجار و استاد و ممدوح ملك الشعرا فتحعلی خان صبای كاشانی بود. صباحی به سال 1218ه.ق. وفات یافته است. دیوانش شامل قصاید، تركیب بند، غزلیات، مراثی و رباعیات است. او در مرثیه سرایی مهارت داشت و چهارده بند او كه به تقلید كلیم ساخته مشهور است. [1] .



افتاد شامگه به كنار افق نگون

خور چون سر بردیه ازین طشت واژگون



افكند چرخ مغفر زرین و از شفق

در خون كشید دامن خفتان نیلگون



اجزای روزگار ز بس دیده انقلاب

گردید چرخ بی حركت، خاك بی سكون



كند امهات اربعه، زآبای سبعه دل

گفتی خلل فتاد به تركیب كاف و نون



آماده ی قیامت موعود هر كسی

كایزد وفا به وعده مگر می كند كنون



گفتم محرم است نمود از شفق هلال

چون ناخنی كه غمزده ی آلایدش به خون



یا گوشواره ای كه سپهرش ز گوش عرش

هر ساله در عزای شه دین كند برون



یا ساغری است پیش لب آورده آفتاب

بر یاد شاه تشنه لبان كرده سرنگون



جان امیر بدر و روان شه حنین

سالار سروران سر از تن جدا حسین



افتاد رایت صف پیكار كربلا

لب تشنه صید وادی خونخوار كربلا



آن روز، روز آل علی تیره شد كه تافت

چون مهر از سنان سر سردار كربلا



پژمرده غنچه ی لب گلگونش از عطش

وز خونش آب خورده خس و خار كربلا






ماتم فكند رحل اقامت، دمی كه خاست

بانگ رحیل قافله سالار كربلا



گویم چه سرگذشت شهیدان؟ كه دست چرخ

با خون نوشته بر در و دیوار كربلا



افسانه ای كه كس نتواند شنیدنش

یارب به اهل بیت چه آمد ز دیدنش؟



چون شد بساط آل نبی در زمانه طی

آمد بهار گلشن دین را زمان دی



یثرب به باد رفت به تعبیر ملك شام

بطحا خراب شد به تمنای ملك ری



سرگشته بانوان حرم گرد شاه دین

چون دختران نعش به پیرامن جدی



نه مانده غیر او كسی از یاوران قوم

نه زنده غیر او كسی از همرمان حی



آمد به سوی مقتل و بر هر كه می گذشت

می شست زآب دیده غبار از عذار وی



بنهاد رو به روی برادر كه یا اخا

در بركشید تنگ پسر را كه یا بنی



غمگین مباش كآمدمت اینك از قفا

دل شاد دار، می رسمت این زمان ز پی



چون تشنگی، عنان ز كف شاه دین گرفت

از پشت زین، قرار به روی زمین گرفت



پس بی حیای آه، كه دستش بریده باد

از دست داد دین و سر از شاه دین گرفت



داغ شهادت علی، ایام تازه كرد

از نو، جهان عزای رسول امین گرفت



هم پای پیل خاك حرم را به باد داد

هم اهرمن، ز دست سلیمان نگین گرفت



از خاك، خون ناحق یحیی گرفت جوش

عیسی زدار، راه سپهر برین گرفت



گشتند انبیا همه گریان و بوالبشر

بر چشم تر، ز شرم نبی آستین گرفت



كردند پس به نیزه، سری را كه آفتاب

از شرم او نهفت، رخ زرد در نقاب



ای جان پاك، بی تو مرا جان به تن دریغ

از تیغ ظلم كشته تو و زنده من،دریغ



عریان چراست این تن بی سر، مگر بود

بر كشتگان آل پیمبر كفن دریغ؟



شیر خدا به خواب خوش و كرده گرگ چرخ

رنگین به خون یوسف من پیرهن دریغ






خشك از سموم حادثه گلزار اهل بیت

خرم ز سبزه، دامن ربع و دمن دریغ



آل نبی غریب و به دست ستم اسیر

آل زیاد، كامروا در وطن دریغ



كرد آفتاب یثرب و بطحا غروب و تافت

شعری ز شام باز و سهیل از یمن دریغ



غلتان ز تیغ ظلم، سلیمان به خاك و خون

وز خون او حنا به كف اهرمن دریغ



گفتم ز صد یكی به تو، حال دل خراب

تا حشر ماند بر دل من حسرت جواب



ترسم دمی كه پرسش این ماجرا شود

دامان رحمت از كف مردم رها شود



ترسم كه در شفات امت به روز حشر

خاموش ازین گناه، لب انبیا شود



ترسم كزین جفا نتواند جفا كشی

در معرض شكایت اهل جفا شود



آن از دمی كه سرور لب تشنگان حسین

سرگرم شكوه، با سر از تن جدا شود



فریاد از آن زمان كه ز بیداد كوفیان

هنگام دادخواهی خیرالنسا شود



باشد كه را ز داور محشر امید عفو

چون دادخواه، شافع روز جزا شود؟



مشكل كه تر شود لبی از بحر مغفرت

گرنه شفیع، تشنه لب كربلا شود



كی باشد این كه گرم شود گیر و دار حشر؟

تا داد اهل بیت كردگار حشر



یارب بنای عالم ازین پس خراب باد

افلاك را درنگ و زمین را شتاب باد



تا روز دادخواهی آل نبی شود

از پیش چشم، مرتفع این نه حجاب باد



آلوده شد جهان همه از لوث این گناه

دامان خاك شسته ز طوفان آب باد



لب تشنه شد شهید، جگر گوشه ی رسول

هر جا كه چشمه ای ست به عالم، سراب باد



آن كو دلش به حسرت آل نبی نسوخت

مرغ دلش بر آتش حسرت كباب باد



در موقف حساب، صباحی چو پا نهاد

جایش به سایه ی علم بوتراب باد



كامیدوار نیست به نیروی طاعتی

دارد ز اهل بیت، امید شفاعتی





[1] خلاصه از فرهنگ معين.